روزنه


پشت سایه ها پنهان می شوم.

در نهان گاهِ بودن...

این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟ 

بالاخره آشتی می کنم

با چتر و گیاه و روزنه...

که زندگی شکافی است

به گل و مهر و کلمه...

راهی است تا برزخ

تا دایره ی جبروار زمین. 

****

ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.

آدم های نخستین را می بینم که از شکاف

سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان

در تراکم ابرها غوطه می خورم.

و پشتِ روشنی

پنهان می شوم....

محبوبه باقری