گوش ماهی
طوبای خشکیده
در جویبار وصال سنگریزه ها
هم نوع برهمن های کهنه شد.
پس از خورشید
و ناگهان
با گوش ماهی ساحلِ نمور
چون ثُقبه ای در انتهای بادبادکِ هوا
لباده ی سیاه سودا را
از هم شکافتند.
****
آن وقت که طالحِ سرخور
وز نیش جرادّه ای بخفت
هیچکس نبود
حتّی موریانه ها
که چوبِ سادگیشان را می خورند!
****
شهزاده ی شهباز
در مسیر رویای بیست و یکم
مسجود بتکده های قلبش شد
و هرگز جدا نشد
از رایکای لاینفک
در بهشتی که طوبایش خشکید
و کعبه ی ساجدانش
چون آرزوهای سپید صالحِ نیک خو
محراب سبز ناخدایان شد.
محبوبه باقری