محبوبه باقری هیودی

خدا حواسش به همه چیز هست...

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محبوبه باقری» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۰۷ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
محمدکیان دهقان

محمدکیان دهقان

پسرم

جهان

گوشه ای از چشمانِ توست.

زندگی

کُنجی از دستانِ توست.

عشق

ذره ای از حضورِ توست.

تمام کائنات را هم بگردم.‌ 

باز هم تو جهان و زندگی و عشق منی.

محبوبه باقری


 

۲۶ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۰۰ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
آقا محمد کیان

آقا محمد کیان

پسرم

هر بار تو را می بینم

قند درون دلم آب می شود. 

داشتنِ تو استعاره نیست

که وارد شعر شود. 

تو خودِ شعری هستی

که می سُرایمت!

محبوبه باقری

۱۹ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۰ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۲۲ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
محمدکیان دهقان

محمدکیان دهقان

آقا محمد کیان

تاج سرم👑👑👑👑

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۷ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
اتوبوس

اتوبوس

اتوبوس

دوباره آن همیشگی ترین دیر آمد

از درد بگویم

یا صبر؟ 

اتوبوس شماره ی ۱۵

کنار واحد

مردی ناشناس...

گِل های خشکیده بر موهایش...


****


عاشقان 

بدون اندوه می خوانند.

من از کجا سر در بیاورم تاریکی را؟ 


****

از نبایدها بگویم؟ 

آش نخورده و دهانم سوخته است؟ 

سیب را قسمت کنید. 

سهم من را بدهید

من دلم می خواهد در اینجا اتراق کنم.

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۷ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۴۸ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
آرزوی پرواز

آرزوی پرواز

آرزوی پرواز


هنوز توانِ دویدن دارم.

شانه ام سنگین نیست.

تا پروانه ها رقصشان را به رخم بکشند.

حرصم می گیرد.

هنگام رقص!

پرهای پروازم را تو چیده ای!

دلم برای پریدن

لک زده است!

****

اعتراض

کافی است.

تلافی 

بیهوده است!

نسل انتقام دیگر منقرض شده است...

پرهای پروازم را پس بده!

****

پرواز برای من

رقصِ آرزوهاست...

آرزوهایی که زمین گیر شده اند!

محبوبه باقری 

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۸ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۱۷ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
فسیل عشق

فسیل عشق

فسیلِ عشق


هوا گرم و خشک است.

در اینجا هیچوقت

بارانی نیامده!

زمین ترک خورده.

می گویند فسیل عشق پیدا شده است. 

****

باران

اثری جز ابر نیست. 

از تجزیه ی روحِ دریا

****

فسیل دایناسورها

در گِل های خشکیده

و در ردّ و پای عبور کروکودیل 

پنهان شده است. 

و در نجوای رز زرد

آبزی هایی زیسته اند؛

بدون معبد!

محبوبه باقری

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۷ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۱۳ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
بیست و یک بغض کوچک

بیست و یک بغض کوچک

بیست و یک بغضِ کوچک


(1)


باد 

دفتر عمرم را ورق می زند.

همه چیز از ذهنم می گریزد.

فقط تو را می بینم

که بی هیچ علّتی

قرینه می شوی!


(2)


صدای خرد شدن استخوان هایم

سلسله گفتار تو را

حاشا می کند.

تو امّا با این صدا نیز

به خود نمی آیی!


(3)

من به خود آمده ام.

در زمانی که دیگر دیر است.

و این مردمان دارند مرا

مدفون می کنند.


(4)


نمی دانم

گل های سرخ چه گناهی داشتند؟ 

که زیر کفش هایت، پر پرشان کردی

و من کردارت را

با غرورت اشتباه گرفتم؟ 


(5)

تو را به طرز نامحسوسی

می کِشند به سمتِ تازیانه ها

تا کبودی پیکر نحیفت را

در میانِ سر به نیست های زمان

پیدا کنند.


(6)

شب 

پناه گریه های من بود.

در کُنج تاریکی

پشت حریر فیروزه ای پنجره.

باز هم نیامدی!


(7)


وقتی رفتی

ماه تابناک بود. 

دلم بی قرار...

و اسبِ تحملم بی ابا می تازید.

اسبِ تحملم

وحشی است.

(8)

گناه عشق چه بود؟ 

که دلت را به جرمش گردن زدند؟ 

کاش آسمان دل اسب

فقط یونجه کم داشت!


(9)

دوباره به خواب هایم پا گذاشتی

کتاب سرنوشت در دست هایت نشسته بود. 

داشتی می رفتی

امّا قلم گلایه هایت جوهری نداشت.

تا بنویسی:

خداحافظ...


(10)


قبل از اینکه بروی

باغچه را آب دادم.

و باغبان باغ عشق را

محبّت

حالا رفتنت به باغِ دلم

محنت می دهد!


(11)

 کبوترها

پیک بر نبودند که قاصد عاشقان شوند.

تا من

درد غروب را

تا مغز استخوان بچشم.


(12)


باد

زوزه ی نسیم بود

در فوّاره ی آبشار

زمستان آمد 

و تو نیامدی!


(13)


آواز مرغ عشق

شنیده می شود

رهگذران در گلستان...!

شقایق خسته شده 

از بس جور عشق کشیده است!


(14)

چشم هایم سال هاست که چشم انتظار یک بهارند.

و قلبم

روزهاست از انتظار خسته

صبح دارد می آید...


(15)

کودکی از برابرم رد شد.

هم وزنِ واژه های ذهنم

سبک و رها...

کودکی که در چهره اش

خطوطِ بچگی هایم 

نهفته است.


(16)

باران قطع شده

ابرها دیگر نمی بارند.

زمین هنوز خیس است.

با انگشت های لرزانم

بر شیشه ی پنجره ات می نویسم؛

_ تنها خاطره می ماند!

کاش تا وقتی که بیایی

کسی هاااا.... نکند!


(17)

حیران نیستم

که ابرها به مناجاتم بنشینند.

و گریه را

قامتی بلند بخشند.

خوشحال.‌.. نه !

ناراحت.... نه!

بی دغدغه ام برای آمدن تو...


(18)

تازیانه های ابر بر گلِ سرخ

سنگینی می کنند.

و دل های آزرده نیز سنگین

عاقبت فهمیدیم پرستوها

از بی آشیانگی کوچ کردند.

در دیاری که بوی عشق جاری است...

(19)

خاک

تصویری از نجابتِ دشت است.

که ذرّه ذرّه اش شعر مرا

نفس می کشد.


(20)

آسمان

به تهفیم رسالت رسیده است.

لک لک ها در جست و جوی ماهی!

من و تو همچنان در خوابِ ستاره ها نشسته ایم

(21)


دفتر عمرم سیاه شد

و قلم شعرم شکست.

عاقبت آمدی

بر دوشِ قرینه ها

سوار بر باد...


محبوبه باقری

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۳ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۱۰ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
روزنه

روزنه

روزنه


پشت سایه ها پنهان می شوم.

در نهان گاهِ بودن...

این وصله ی ناجور چگونه به تنم چسبیده است؟ 

بالاخره آشتی می کنم

با چتر و گیاه و روزنه...

که زندگی شکافی است

به گل و مهر و کلمه...

راهی است تا برزخ

تا دایره ی جبروار زمین. 

****

ساعت ذهنم به عقب بر می گردد.

آدم های نخستین را می بینم که از شکاف

سرک می کشند به ناکجاآبادِ زمان

در تراکم ابرها غوطه می خورم.

و پشتِ روشنی

پنهان می شوم....

محبوبه باقری

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۰ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۰۹ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
آبگینه ی دل

آبگینه ی دل

آبگینه ی دل


آبگینه ای شکست

در نگاهِ روشنم.

در فراسوی امید.

تکه تکه بر زمین افتاد این قلبِ سپید.

****

این ایام گذشت. 

آخر الامر دگر 

نقش خود را در دل دیگران می توان دید. 

یا که شاید در دل آب زلال...

****

آبگینه ای شکست.

چهره ای فرسود شد. 

نقش آدم در نهاد آینه خاموش شد.

محبوبه باقری

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۵۶ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
سایه

سایه

سایه


به چه دلخوش باشم؟ 

به زندگی که سرشار از غم است

یا نگاهی که پُر از غم است.

****

به تو اندیشیدم

به تو ای ساز قشنگ

به تو ای کاج بلند

و تو را دلخوشی دل خواهم کرد.

****

به چه دلخوش باشم؟ 

به تنفس، به نفس، به زندگی یا به حیات؟ 

یا که شاید به دل پاک و لطیف مادر

یا که شاید به نگاه پُر تمنای شقایق

خسته از جور دقایق...

به چه دلخوش باشم؟ 

چه در انتظار من و توست؟ 

روزگاری تنگ و سخت؟ 

یا که شاید شاد و غمگین

هر چه باشد گذر این لحظه هایت

که زند رعشه به تن و افکار من!

محبوبه باقری

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۶ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی