هنوز به یادتم 

تا کی به روی دوش می کشانی

قرار بی قراری را

سرود خیس رویش را چرا دیگر نمی خوانی؟ 

چرا در این زمستان های پی در پی 

به سوز وحشی تندر

تنِ خود می سپاری دل؟ 

****

چرا با من نمی خوانی و با من تو نمی مانی؟ 

سوار کوچ می گردی 

و از اسب خیال عشق می رنجی

مگر ای مستی بیدل

تو بهتر از مرا دیدی؟ 

که رخسار سپید و زلف رهایت را

ز من پنهان کنی هر دم؟!

****

چرا دیگر نمی تابی به ابن رسواتر از لیلی؟ 

تو ای خورشید سرخ سیلی!

غروب ها اشک و آهم دامنگیر است. 

و رویایت نمی داند که می ماند یا می پوسد؟ 

سرودت نمی خواهد ز من دردی جدا سازد؟ 

****

به یادت این دلم رسوا

به یادت این دلم بیمار

به یادت این حقیر هر شب

زند ناله ی بی آهنگ

هنوز به یادتم

تا کی به روی دوش می کشانی قرار بی قراری را؟

محبوبه بایری