قهر و آشتی


(1)


بودنت

دغدغه نیست

ننگِ نبودنت

تازه پُر رنگ شده است. 

بلند آوازه می شوی

و با رسوایی ات

بودنِ ما آبرو می گیرد. 


(2)


چشمانِ فریب انگیزت

با لجاجتی سگی

نیلگون می شود. 

انگار

هم نیش داری، هم نوش

لبم را گاز می گیرم

فردا 

غریبانه می آیی.

گونه هایم

دوباره نیلگون می شود. 


(3)


لعابِ چشم هایت

بر دلم التهاب می افکند. 

لرزشِ موهایت

یا کریمِ ذهنم را

به پرواز وا می دارد. 

طنینِ صدایت

اسبِ درونم را سرکش می کند. 

تو هیچ چیز کم نداری.

یادم باشد

کم نیاورم. 


(4)


ناخنت می شوم

چسبیده به پوستِ تنت

زانوانت را

شاهرگ!

نه، برای خاطرِ خدا

موهایت را رها مکن

می خواهم شانه ات باشم

زیر موهای پریشانت.


(5)


تلاقی دو نگاه آیاتِ سروده ی عشق است. 

تپشِ مُداوم

سکوت را می شکند. 

در کوچه ای  پُرسنگ


(6)


گلدان ها می شکنند

و ناگاه 

دستِ سنگین افق

نرگسی ها را مذاب می کند. 


(7)


از اینجا می روم. 

تا دل گمشده ام را پیدا کنم. 

مهتاب

آرام سرک می کشد. 


(8)


لبخند پلی است بینِ قهر و آشتی

پس بیا

قهر کنیم و آشتی!


(9)


چروک می شوی

و کم کم 

دستِ طاعون تنت را سیاه می کند. 

سایه ای غریب

پیکرت را

قیر اندود...

روحِ شکسته ات

در گور می رقصد...

محبوبه باقری