اتوبوس

دوباره آن همیشگی ترین دیر آمد

از درد بگویم

یا صبر؟ 

اتوبوس شماره ی ۱۵

کنار واحد

مردی ناشناس...

گِل های خشکیده بر موهایش...


****


عاشقان 

بدون اندوه می خوانند.

من از کجا سر در بیاورم تاریکی را؟ 


****

از نبایدها بگویم؟ 

آش نخورده و دهانم سوخته است؟ 

سیب را قسمت کنید. 

سهم من را بدهید

من دلم می خواهد در اینجا اتراق کنم.

محبوبه باقری