محبوبه باقری هیودی

خدا حواسش به همه چیز هست...

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۲۲ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
محمدکیان دهقان

محمدکیان دهقان

آقا محمد کیان

تاج سرم👑👑👑👑

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۱۳ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
تب یخ

تب یخ

تب یخ


زمستان

با دست های یخ زده اش

قلبم را گرم می کند.

و انجماد ذهنم

در یخچال های اورست

تهی می شود.

****

دو کوچه پایین تر

چراغ های رنگی ترکیدند.

به قصد شکستن رکورد عاشقی!

****

اینجا

در دلم

فریاد هر معشوقی بی صداست.

****

زمستان

فصلی سرد است.

سرما عطر وصال حنجره هاست.

با های ی ی.... عاشق!

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۱۳ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۱۲ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
هفت خوان پنجره

هفت خوان پنجره

هفت خوان پنجره


( 1 )

رخش

نجیب بود.

با شجاعت مکیدنِ یک حبه قند

و جهشی در طلوع افسانه های افق.

وقتی رخش

شیر درنده را کُشت

مادرِ قلم افسانه ای زایید

به بزرگیِ چشمان کاتب!

****

(2)

میش کوهی

چشمه ی آب را نشان داد

با همراهی رستم

و سنگریزه ها

محدود کوهستان شدند.

****

(3)

شبنم ها نمی فهمیدند

رطوبت حادثه را 

هنگام مرگ اژدهای طالح

و نفرین خورشید 

بر چکّاد قطره های شبنم

بی حاصل ماند!

****

(4)

جادوگران 

طلسم کلاغ قصه ی قابیل اند

هلاکتِ افسوس!

نیرنگِ زنان ساحره را

در هم شکست!

****

(5)

در سیاهی

پشت حضور اندیشه ها

گوشِ دستان را بُرید

تا خوانِ پنجم

واقعیتی غیر ممکن را

آشکار کند!

****

(6)

هوا گرگ و میش بود

شاید کسی می دانست

اتفاقی تلخ رخ خواهد داد

و رستم

ارژنگ دیو را بکُشت.

فقط یک راه تا نهایت 

باقی ماند!

****

(7)

نمی دانم درست نوشته ام یا نه؟ 

پلکی دیده نشد!

در چشمانِ پیر پویا

کاکتوسِ واژه های دهر

سایه ای مهیب شدند.

بر پیکر زمین

وقتی که دیو سپید 

در هفتمین خوان پنجره

از پا افتاد...

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۱۲ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۱۱ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
آیه ای از چشمان تو

آیه ای از چشمان تو

آیه ای از چشمان تو


اقرار می کنم

گم شدم در قعر چشمانی نمور و شهره

در پسوند فامیلی شعر

کنار ایاک نعبد ملکوت فرشته ها...

****

آرام آرام

ذوب می شد ستاره ی بهشت

در جداره ی قلب های یاغی

و چون ماهی های کوچک

طعمه ی لک لک های بیگانه.

****

رو به پنجره

زمین لرزید

قطره های باران بر شیشه ی تکرار مکّررات

سرود گیاهان سبز را جشن گرفتند.

بر چهره ی کلوخی تاریخ...

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۱۱ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۱۰ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
رسوای عشق

رسوای عشق

رسوای عشق


از مغز سر فریاد کشیدم:

مرو...

کسی نشنید. 

در دریا

در سنگ

حتّی در مروارید صدف های شیری هم نوشتم؛

دوستت دارم!

****

خورشید پایین آمد

در آغوش چلچراغ ها

با شراره ی آتشدانِ جهنم

و دل من را سوخت!

****

یادها ترکیدند

و بادبادک های فراموشی

چون سیمرغ های افسانه ای

به هوا رفتند!

****

جا ماندم

از قافله ی شاه دلان

در مسیری که معبرش کاه است.

****

فصل پیری برگ ها رسید

در جادّه ی پاییز مرگبار

هنگام سوگ عشق...

شاید هم عشق ها واقعی نباشند!

می دانم 

خرماها خشکیده اند بر نخلِ کالِ بُستان

و گندم

رسوای عشق بود!

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۱۰ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۹ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
تفالی دیگر

تفالی دیگر

تفالی دیگر


فال قهوه باز دروغ گفت

خطی از نشان مهر به جا نماند.

دست بی پروای شب

خاطرات خوب ما را کهنه کرد.


****

گلسنگ ها

آرزویی پوچ و نازیبا شدند.

تیشه و

بیستون و 

عشق نافرجامی که فریبِ یک نگاه هرزه خورد.

****

استکان قهوه باز

شور افسون شکن شمعدان هاست.

در قطب بهار!

****

زیر و رو کردند

دروغ فال ها را هنگام افق

وقت هلهله ی قناری و سار

****

آدمکهای مجازی این دایره ی مجذور

شب نشین کوره ی عشق اند

در حرارت تفالی دیگر

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۹ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۸ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
گوش ماهی

گوش ماهی

گوش ماهی


طوبای خشکیده

در جویبار وصال سنگریزه ها

هم نوع برهمن های کهنه شد.

پس از خورشید

و ناگهان

با گوش ماهی ساحلِ نمور

چون ثُقبه ای در انتهای بادبادکِ هوا

لباده ی سیاه سودا را

از هم شکافتند. 

****

آن وقت که طالحِ سرخور

وز نیش جرادّه ای بخفت

هیچکس نبود

حتّی موریانه ها

که چوبِ سادگیشان را می خورند!

****

شهزاده ی شهباز

در مسیر رویای بیست و یکم

مسجود بتکده های قلبش شد

و هرگز جدا نشد

از رایکای لاینفک

در بهشتی که طوبایش خشکید

و کعبه ی ساجدانش

چون آرزوهای سپید صالحِ نیک خو

محراب سبز ناخدایان شد.

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۸ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۷ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
اتوبوس

اتوبوس

اتوبوس

دوباره آن همیشگی ترین دیر آمد

از درد بگویم

یا صبر؟ 

اتوبوس شماره ی ۱۵

کنار واحد

مردی ناشناس...

گِل های خشکیده بر موهایش...


****


عاشقان 

بدون اندوه می خوانند.

من از کجا سر در بیاورم تاریکی را؟ 


****

از نبایدها بگویم؟ 

آش نخورده و دهانم سوخته است؟ 

سیب را قسمت کنید. 

سهم من را بدهید

من دلم می خواهد در اینجا اتراق کنم.

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۷ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۶ ق.ظ محبوبه باقری هیودی
عطر زندگی

عطر زندگی

عطر زندگی 

زندگی شاخه گلی است

شاخه ای از گل یاس، شاخه ای از گل مریم، گل رز

پر از عطر و صفاست

زندگی شاخه گلی است

که در آن رنگ وفاست!

****

زندگی شعله ای از گرمی عشق است و امید

که پر از گرمی دستان خداست!

****

زندگی خاطره است، خاطراتش شیرین

دور از همهمه ی دغدغه ها

زندگی شیرین است

شرط آن است که شیرین اش دید!

****

زندگی عابری است

کوله بارش بر دوش

کوله بارش عبرت، تجربه، عشق و وفا

آری

زندگی تپشِ قلبِ من و تو 

وَ ماست...

محبوبه باقری

۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۰۶ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی
پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ب.ظ محبوبه باقری هیودی
مهر خاموشی

مهر خاموشی



خاطره هایم را 

در میان عصب هایم مدفون می کنم.

قلبِ سنگینِ سکوت

شبیه بنفش می شود.

و پُر رنگ تر از آن

_ سیاه _

سیب های سرخ گاز گرفته شدند.

بی آنکه مهر خاموشی دارکوب ها

دیده شود. 

****

خاطره هایم را نمی نویسم.

تا مثل سیب های سرخ

گاز زده...

راستی چه طعمی دارد؟ 

برگ کاهوی تازه؟ 

زیر دندانِ بنفش؟

محبوبه باقری

۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۹ ۰ نظر
محبوبه باقری هیودی